افتخار یافتن. به فخر و مباهات رسیدن. (از فرهنگ فارسی معین) : مردم ز علم و فضل شرف یابد نز سیم و زر و از خزطارونی. ناصرخسرو. اگر دانش بیلفنجی به فضل توشرف یابد پدرت و مادر و فرزند وجد و خویش و خال و عم. ناصرخسرو. شرف یافته مشتری از حمل گراییده از علم سوی عمل. نظامی. ، دارای قدر و شرف گشتن. (در اصطلاح نجوم). رجوع به شرف در این معنی شود
افتخار یافتن. به فخر و مباهات رسیدن. (از فرهنگ فارسی معین) : مردم ز علم و فضل شرف یابد نز سیم و زر و از خزطارونی. ناصرخسرو. اگر دانش بیلفنجی به فضل توشرف یابد پدرت و مادر و فرزند وجد و خویش و خال و عم. ناصرخسرو. شرف یافته مشتری از حمل گراییده از علم سوی عمل. نظامی. ، دارای قدر و شرف گشتن. (در اصطلاح نجوم). رجوع به شرف در این معنی شود
کشته شدن در راه حق. شهید گشتن در راه حقیقت: اگر کشته شوم رواست در طاعت خداوند خویش شهادت یابم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 350) ، مطلق کشته شدن. به قتل رسیدن: پس از این وهن بر وهن بود تا خاتمت که شهادت یافت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 497)
کشته شدن در راه حق. شهید گشتن در راه حقیقت: اگر کشته شوم رواست در طاعت خداوند خویش شهادت یابم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 350) ، مطلق کشته شدن. به قتل رسیدن: پس از این وهن بر وهن بود تا خاتمت که شهادت یافت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 497)
تمتع یافتن و سود و حاصل بردن. (ناظم الاطباء). فائده بردن. نصیب بردن: عرش پر نوربلند است بزیرش در شو تا مگر بهره بیابد دلت از نور و ضیاش. ناصرخسرو. نصرت بدین کن ای بخرد مر خدای را گر بایدت که بهره بیابی ز نصرتش. ناصرخسرو
تمتع یافتن و سود و حاصل بردن. (ناظم الاطباء). فائده بردن. نصیب بردن: عرش پر نوربلند است بزیرش در شو تا مگر بهره بیابد دلت از نور و ضیاش. ناصرخسرو. نصرت بدین کن ای بخرد مر خدای را گر بایدت که بهره بیابی ز نصرتش. ناصرخسرو